خاطره ایی که اقای مرادی گفت
دیدار رهبر
ما میخاستیم بریم عملیات محرم آقای نصیرائی مداح بود و آقای اوصیا فرمانده رسته ما بود. آن موقع یک رسته داشتیم بجای 22نفر27نفر بودیمهر کار کردن مارا جدا کنند نتوانستند اگر یک نفر از مارا جایی میدیدند میگفتن:اینها،27نفر هستند.مثلا وقتی میرفتیم ساندویچی در مغازشو می بستیم می گفتیم اول کاره ما روانجام بده ما خیلی زیادیم.ما شانزده شهریورسال شصت خانه ی شهید کارگر دعای توسل را خواندیم.از سبز میدان یک مینی بوس گرفتیم.محمد اقای تهرانی وبرادر شهید مرادی هم بودند.اینهامیخاستن همراه مینی بوس برگردند.روی هم بیست و نه نفر توی یک مینی بوس شانزده نفره بودیم.بیشترمون توی راه رو نشستیم.ما رفتیم دیدار امام شب حرکت کرده بودیم،گفتم فردا هفده شهریورامام ملاقات داره،یکی گفت شاید فردا ممکنه ما رو راه ندن چون برگه و کارت گفتم،اشکال نداره مینی بوس میخاست مارو تهران برسونه بعد ما رفتیم تا جماران خیلی شلوغ بود،خوشحال شدیم امام ملاقات داره،ما هم تمام وسایلمان را داخل ماشین گذاشتیم،رفتیم دژبانی اول گفت:کارت نداریید نمیتونید بیاید. انجا سه تا دژبانی داشت یک پیرمردی امد،گفت برید کنار یک هفته است امام را ندیدم،فقطی گفت ما اتیش گرفتیم چون تا حالا امام را ندیده بودیم،هرطور شده باید امام رو ببینیم،محمد تهرانی هم پا فشاری میکرد باید امام را ببینیم.در همین هین اقای موسوی رئییس قوه ی قضاییه امام را ملاقات کرده بود امد بیرون که بره محمد تهرانی به او گفت از رهبر بخاین ما هم او را ببینیم.هر کاری محمد میکرد شعبان هم انجام می داد.خلاصه بعضی ها واسطه شدن اجازه دادن بریم.بچه ها گفتن وضو بگیریم بعد بریم پیشه رهبر،انچنان بادیدن رهبر شارژشدیم که سر از پا نمیشناختیم با خوشحالیه هر چه تمام تر به طرف راه آهن حرکت کردیم.
پایان